من اخیراً از آنجایی که دوست دخترم خارج از شهر بود، خسته و تنها شده بودم، بنابراین سگم را به پیاده روی بردم و این سکسیکوردی جوجه داغ را نزدیک ایستگاه اتوبوس دیدم. دنیا آنقدر کوچک است که معلوم شد دوست دخترم را می شناسد، اما از شانس من، او اهمیتی نداد. من او را به خانه خود دعوت کردم و قبل از اینکه به آنجا برسیم، او در راه پله به خروس من می کوبد. بیدمشک تنگ او بر روی صورت نازش می چرخید، من عاشق اتصالات تصادفی هستم!