از حضور گسترده خانم های زیبا در مرکز خرید مجاور استفاده کردم و دوربینم را جمع کردم. کلاس اول امروز یک خانم خیلی خوب بود که بیدمشک زیبایش را به من نشان داد، اما بعد مرا فرستاد... چون به او قول داده بودم دوربین را خاموش کنم. من نتوانستم شما را گول بزنم و به بیدمشک دوست داشتنی شما نگاه کنم، بنابراین آن را روشن کردم! اوه چه زبان بدی یک خانم بلوند زیبا به من جایزه داد که وقتی متوجه خمیر سریع در دستم شد چشمانش برق زدند. او تازه در راه بازگشت از ورزشگاه بود و شوهر و دختر نوجوانش در خانه منتظر او بودند. او سوپر کوردی فکر می کرد که به راحتی و به سرعت پول خود را به دست می آورد، اما این یک اشتباه بود. او تک تک شکافهایش را در بوتههای پشت ایستگاه اتوبوس باز کرد و مشخصاً در پایان از آن لذت برد. رهگذران کنجکاو و شوهرش که حداقل 100 بار با تلفن همراهش سعی کرده بودند با او تماس بگیرند کمی حواسمان را پرت کردند. آیا می توانید آن را درک کنید؟ خوب به هر حال از این قسمت لذت ببرید و برای شما آرزو کنم.