یک روز بارانی بود و من در راه بازگشت به محل خود بیرون بودم. به تابلوی ایست رسیدم که متوجه شدم این دختر داغ در گوشه خیابان ایستاده و کیسه های خرید در دست دارد. ظاهراً او فقط به مرکز خرید رفته بود، اما چیزی که من را مجذوب خود کرد این بود که او شروع به نزدیک شدن به ماشین من کرد! نام او کیکی کلوت بود و به سکسیکوردی خدمات تحویل نیاز داشت. من بیشتر از آن حاضر بودم با انتقال آن به دوست پسرش به او کمک کنم. درست زمانی که من شروع به رانندگی کردم، او کثیف بود که با دوست پسرش تلفنی صحبت می کرد و به من خشمگین می شد! من تصمیم گرفتم به کنار جاده بروم و به این شلخته خروس هوس انگیز انعام بزرگی را بدهم که انتظارش را داشت! امیدوارم دوست پسرش مشکلی نداشته باشد، اما کیکی آنقدر هیجان زده بود که نمی توانست صبر کند!