بیرون تاریک بود، اما سوزی نمی توانست بخوابد. او مشغول بستنی خوشمزه ای بود که در یخچال منتظرش بود. بی صدا از تختش بیرون پرید و روی نوک پا وارد آشپزخانه شد. او را می بینیم که در یخچال را باز می کند تا به سینک مورد نظر برسد ... که ناگهان دستش در یک شکاف باریک بین سایر مواد غذایی گیر کرد. بله، سوزی خودش هم باور نمی کند - داستان سکسی کوردی او بارها و بارها تلاش می کند تا خود را رها کند، اما هر بار شکست می خورد! مدت زیادی دستش گیر کرده است، برای همین خودش را نیمه برهنه و کاملا درمانده می بیند و وسط آشپزخانه فریاد می زند: - هی، کسی می تواند به من کمک کند؟ شوهرش با عجله به سمت دستیارش رفت، اما پس از دیدن یک غنیمت قوی و شیک، متوجه شد که هنوز نمی تواند او را نجات دهد... باید اول او را به جهنم می انداخت!