در حال رانندگی بودم که کوئینی بی را دیدم که با یک دامن کوچک در آنجا ایستاده بود و به نظر می رسید برای تفریح آماده است. سوار تاکسی شدم و از قبل اسمم را می دانستم. ظاهراً دوستش اِما در مورد من به او گفته بود، و از آنجایی که کوئینی به یک بینایی نیز نیاز داشت، از او پرسید که آیا قرار است او را لعنتی کنم. وقتی بیدمشکش را به من نشان داد و سپس باسن برهنه اش را از سوراخ فرو کرد، می دانستم که این تله نیست! روی صندلی عقب نشست و به من دم دستی و رینگ جاب داد و بعد انگشتانش را محکم کرد تا آمد. او با آن بیدمشک خیس آنقدر سرگرم بود که من می توانستم تمام نوک سینه هایش کوس کوردی را بشنوم!