آیزیا مانند همیشه خودارضایی می کند، زمانی که نامادری اش با زنی که تا به حال ندیده بود وارد می شود. آیشیا آشکارا خجالت زده است و از مادرش می خواهد که بیرون بیاید. نامادری اش به او می گوید که او و پدرش نگران او هستند زیرا تنها کاری که او انجام می دهد تمام روز خودارضایی است. او را با نیکی، یک درمانگر جنسی آشنا می کند. نیکی از او پرسید آخرین باری که رابطه جنسی داشت کی بود؟ نیکی پس از فاش کردن اینکه بیش از یک سال از آخرین رابطه جنسی او می گذرد، کوس کوردی می داند که این ریشه مشکل اوست. نیکی از او می پرسد که آیا می خواهد با او بخوابد؟ بدیهی است که ایسکیا آن را دوست دارد. سینه بزرگش را می کشد و صخره ای را سفت می کند. او شروع به مکیدن دیک او می کند و آیزیا نمی تواند باور کند که چقدر احساس خوبی دارد. این همان چیزی است که او همیشه آرزویش را داشت. سپس قبل از اینکه او در نهایت روی آلت تناسلی او بنشیند و سوار آن شود، با او فک می کند.